یادداشت های

رضاشادمان فر

یادداشت های

رضاشادمان فر

رضا شادمان فر کارشناس ارشد مدیریت شهری و دانشجوی شهرسازی و فعال در حوزه های مشارکت شهروندان در مدیریت شهری ، شورایاری ها و مدیریت محله در این وبلاگ به بیان دیدگاه های خود و مشاهداتش می پردازد. همچنین وب سایت shadmanfar.ir برای ارتباط و آشنایی بیشتر با ایشان در دسترس است.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۶ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

۲۹
اسفند

 

تا ظهر خانه ماندیم و کارهای شخصی را انجام دادیم. با توجه به گرمای هوا تصمیم داشتیم بعد از ظهر به وسیله قطار به مرکز شهر یا همان City  رفته و پارک و نمایشگاه گیاهان محلی را بازدید کنیم و سری هم به مرکز شهر بزنیم.

البته قبل از رفتن خرید ماهی گلی و ماهی سبزی پلو در دستور کار بود .

در اینجا جمعه شب ها  مغازه ها چند ساعت بیشتر باز هستند که به این وضع shopping night  گفته می شود چون شب قبل از تعطیلات آخر هفته کارمندان این فرصت را دارند تا برای خرید به مراکز خرید بیایند.  برای سوار شدن به قطار با خودرو به نزدیک ترین ایستگاه Banoon Station  رفتیم پرنده پر نمیزد برای فروش بلیط هم کسی نبود و یک دستگاه خود پرداز با تعیین مقصد میزان مسافت سفر شما را محاسبه و با در نظر گرفتن نوع پرداخت شما ( استفاده از کارت  go card  و یا نقد و حتی در نظر گرفتن تخفیف که در خواست می کنید اگر اعلام کنید که دانشجو هستید و یا ... ) میزان پرداختی را محاسبه و بشکل نقد یا الکترونیکی پول را دریافت و کاغذ بلیط را به همراه باقی پول در محفظه ای می ریزد پرداخت نقدی گران تر است و کسی در طول مسیر و یا حتی هنگام خروج از من کارت دانشجویی نخواست !

 بلندگو زمان ورود قطار ها را اعلام می کرد سه سکوی برای سوار و پیاده شدن وجود داشت که مسیر حرکت قطار آن متفاوت بود . در داخل قطار واگن هایی بود که مختص کسانی بود که می خواهند مطالعه کنند و ایجاد سرو صدا در آن ممنوع بود در شیشه های قطار بعضا آثار وندالیسم دیده می شد. در هر واگن تعدادی صندلی ویژه افراد کم توان و معلول تعبیه شده بود که جهت قرارگیری شان متفاوت بود. برای رسیدن به شهر حدود 20 دقیقه زمان برد به محض خروج از ایستگاه و در مسیر ورود به Colin Campbel Place  دیواری پر از نماد های یادبود از شخصیت های و شهروندان موفق شهر دیده می شد که به مانند مدال فلزی با ذکر نام و شهرت به دیوار سرخ رنگی نصب شده بود. در  

ادامه مسیر زمین چمنی دیده می شد که با اینکه دربازه نداشت عده ای مشغول به فوتبال بودند که خوب که دقت کردم دیدم با زبان عربی یک دیگر را صدا می کنند. روی دیوارهای کناری گاهی تابلو ها و نوشته هایی دیده می شد که نمایان گر بزرگ داشت و یادمان اتفاقهای خاصی بود که در این شهر انجام شده است و هریک به شکل متفاوتی طراحی و نصب شده بود. باغ گیاهان پر از خزنده گانی بود که به آنها  water dragon  گفته می شد ثابت و بی آزار در کنار مسیر در حال آفتاب گرفتن بودند و از جلو پای مان فرار می کردند. تنوع گیاهی قابل بیان نیست ! در داخل باغ وسایل بازی کودکان دیده شد که شبیه بود به آنچه در ایران موجود است ولی با کیفیت ساخت بهتر و نیکا مدتی با عمویش آنجا مشغول شد تا ما هم کمی استراحت کنیم.

گردش در باغ تا غروب آفتاب وقت مان را پر کرد. و هر بخش آن جذاب بود در محدوده ای بالای سرمان مملو بود از تار عنکبوت هایی که به اندازه کف دست بودند. در بخشی از پارک چند دستگاه کباب پز گازی تعبیه شده بود که مردم با استفاده از یک ورقه آلومینیومی و روغن مشغول پخت و پز بودند. هنگام خروج از پارک مسیری را طی می کنید که با الوار های چوبی فرش شده و در لابلای آن نقطه های نورانی به رنگ های زیبا شما را به یاد حشرات شب تاب می اندازد در پایان راه ساختمان شهرداری و تالار شهر با برج ساعتی که در بالای سر خود دارد رخ نمایی می کند و در کنار آن ساختمان خزانه داری واقع است بخشی از ساختمان در حال تعمیر بود ولی توسط کاغذی منقش به هیبت اصلی پوشیده شده بود .در میدان سنت جرج ( فضای بازی که در شهر های مان وجود ندارند ) ساختمان تالار شهر نمای متفاوتی از سایر ساختمانهای داشتند و در تاج آن تابلو مجسمه ای به نماد از عدالت بین ساکنین جدید و قدیم این سرزمین قرار گرفته است .

 در گوشه این میدان کافه ای در فضای باز وجود داشت که به همراه موسیقی زنده به پذیرایی از شهروندان می پرداخت . تمامی کسانی که برای گرفتن سفارش و یا دریافت بها با مشتریان برخورد دارند همیشه چهره شادی از خود به نمایش می گزارند و برخورد صمیمانه ای دارند. عبور از خیابان های بسیار باریک با رعایت کامل دستورات چراغ راهنمایی صورت می گرد بطوری که غریبه ها راهم تبعیت از قوانین وا می دارد. در آنسوی میدان کلیسایی با رنگ نارنجی دیده می شود . در آن سوی خیابان مسیری که در دو طرف  و در میانش انواع مشاغل و مغازه ها فعالند. یک نمایشگاه هنر بومیان استرالیا هم بود که صنایع دستی و تابلو هایی در سبک منحصر به فرد به نمایش و فروش گذاشته شده بود. در مسیر چند نمایش خیابانی دیده می شد شخصی گویا از سیرک برای جذب مشتری آمده بود و به عملیات ژانگولر مشغول بود افرادی به خود را به رنگ نقره و برنز کرده و مثل مجسمه ایستاده بودند و در قبال سکه ای حرکت های غیر قابل پیشبینی می کردند. از آنجا فردا روز تولد دخترم هم هست به یک اسباب بازی فروشی جلب شدیم و خرید کردیم. با گذر از خیابان به میدان بریزبن رسیدیم معنی میدان با آن فلکه های تهران متفاوت است میدان ها اینجا فضای بازی برای زندگی و حرکت شهروندان پیاده است و اصولا شهر بر اساس حرکت پیاده طراحی شده و فضا های باز سرزنده را می توان از نزدیک لمس کرد فضاهایی که هر گوشه آن تو را به کشف خود جذب می کند حتی برای نمایش نام مکانهای شهری از تنوع پیروی می شود . گاهی یک میله گاهی یک مجسمه گاهی یک تیر اریب در زمین فرو رفته و حتی در روی زمین اسامی مکانها نقش بسته است.  صدای موسیقی توجه را به گوشه میدان جلب می کند یک ون ایستاده و شخصی در حال اجرای برنامه به شکل آموزش رقص است و عده ای بطور هماهنگ در کنار هم حرکات موزون دارند از پیرمرد بین شان هست تا کودک ! در بخشی دیگر فردی درحال تولید تابلو با افشانه های رنگی است. در یک تابلو جهت نما دیدم که پنج زبان از جمله عربی مسیر های رفت و آمد را نشان داده بود. چون تنها نبودم و رعایت همسفران مهم است گویی این فضا ها را مزمزه کردم ! شاید وقت دیگری بیایم و به درستی ببینم!

  • رضا شادمان فر
۲۸
اسفند
امروز روز ملاقات با جانوران زنده این منطقه است ! لذا به بزرگترین محل تجمع و نگهداری کو الا در جهان یعنی Lone Pine Koala Sanctuary  که از 1927  مشغول به کار است رفتیم. محوطه سرسبز و زیبایی است با درختان سر به فلک کشیده و رودخانه بزرگی که از کنارش به آرامی ادامه مسیر می دهد. و محل نمایش جانوران ویژه این منطقه است تعدادشان زیاد نیست ولی برای نمایش هریک یک سخنرانی 10-15 دقیقه ای به همراه نمایش حیوان از نزدیک بود برای سه نفر 80 دلار ورودی پرداخت شد که البته با کارت دانشجویی تخفیف هم داشت. در ورود با پرندگان زیبایی مواجه شدیم که در قفس بودند و بعد طبق برنامه ای که همراه بروشور داده شده بود راس ساعت 11:30 برنامه معرفی کو الا ، تمساح آب شیرین ، و نوعی پرنده گوشتخوار که تاکنون ندیده بودم و سری چون موش ولی بدون گوش داشت انجام شد سپس همه برای دست زدن و عکس انداختند با کو الا ها صف کشیدند. بعد از آن به نمایش جالب گوسفندان و سگ گله رفتیم. که نحوه هدایت گله گوسفند توسط یک سگ چالاک در هدایت به سمت آغل و صحرا به شکل جالبی نمایش داده شد و سپس نمایش چیدن پشم یک گوسفند را دیدیم که بسیار جالب بود! نمایش دیگر پرندگان شکاری بودند که از چند سانتی سرمان به سمت مربی شان حرکت و گوشت ها را می گرفتند. و عقاب سفید که موشی را در جلو چشمان مان درید ! دیگر ساکن این سرزمین پلاتیپوس بود که در آکواریوم بزرگ شیشه ای در اتاقک تاریک به ما معرفی شد و بعد از آن خطرناک ترین ایشان یعنی شیطان تاسمانی (Tasmanian Devils )  را از خواب بعد از ظهر بیدار کردند که با هیئتی سیاه و دندانهایی بزرگ فریادهای عجیب می کشید. در ادامه مسیر برای رفتن به میهمانی کان گرو ها به wombat  برخوردیم ( بولدوزر بیشه زار ) که همراه مربی خود بسیار سنگین از کنارمان گذشت . در محوطه بازی که برای بازدید از نزدیک کان گرو ها مهیا شده بود آرامش خاصی حاکم بود بطوری که اغلب ایشان روی علف ها دراز کشیده بودند و جنب و جوشی نبود مردم به راحتی به آنها نزدیک میشدند و غذای خاص ایشان که پاکتی دو دلار خریده بودند به ایشان عرضه می کردند. نیکا به همراه عمو حسابی با این حیوانات نازنین بازی کردند. تا امروز ندیده بودم که دخترم به هیچ جانور زنده ای اینقدر نزدیک شود. بعد از آن به محل غذا دادن به Lorikeet   ها رسیدیم پرنده های شبیه به طوطی ولی رنگارنگ و زیبا . کار به این شکل بود که در محل سکونت ایشان یک چرخ و فلک نصب شده بود در ارتفاع 7 متر که این پرنده ها با نشستن روی آن را به چرخش وا میداشتند و در مقابل یک تیر چوبی به شکل افقی قرار داشت که روی آن جای قرار گرفتن بشقاب های بود که مسؤول این قسمت غذای پرندگان را روی آنها می ریخت و بلافاصله پرنده ها به سوی ظروف هجوم می آوردند و شما می توانستید چوبی که زیر بشقاب بود را بگیری و آنها را جلوی صورت خود بیاوری و از نزدیک ببینی و اگر می پریدند با نگه داشتن بشقاب در ارتفاع دوباره عده جدیدی به سمت او می آمدند. نیکا بعد از مدتی بشقابی که خودش گرفته بود را به کودکان هم سن و سالش تعارف می کرد و قرض می داد و یا با دم حیوانات شوخی می کرد ... یکی از بهترین صحنه های بود که دیدم .
  • رضا شادمان فر
۲۷
اسفند

وقتی بیدار شدم فکر کردم در شمال کشور خوابیدم پنجره خیس از باران بود. شاید به همین دلیل بود که تا 9 در رخت خواب ماندم ! برای افتتاح حساب و بازدید از یک مرکز خرید و اپل استور به مرکز خرید wolesworth رفتیم. در راه از دانشگاه گریفیت عبور کردیم که در دل جنگل مونت گراوات قرار گرفته است و بسیار زیباست .

در ادامه مسیر به شفافیت دید در اینجا فکر می کردم و اینکه چطور نمای خانه ها ساده ولی غیر هم شکل و متنوع هستند و هیچ نقص ( ترک ، ریختگی ، رنگ پریدگی یا لکه در آنجا دیده نمی شود ) خیابان ها خلوت هستند ( ساعت 12 ظهر است ) قیمت بنزین در هر پمپ بنزین متفاوت است ! قواعد راهنمایی به دقت رعایت می شود.

وقتی دیروز باتری موبایل تمام شد مصمم شدم برای تهیه یک شارژر همراه اقدام کنم در مرکز خرید برای سهولت کار من و علی از صدرا و نیکا جدا شدیم و به سمت اپل استور حرکت کردیم چند مدل بود ولی علی معتقد بود مدلی که انتخاب کردی در جای دیگر به قیمت ارزان تر می توان خرید. از دیگر دست آورد ها این بود که با ثبت تغییر آدرس موبایل قابلیت شارژ Appstore  فراهم شد و برای اولین بار آن را به اندازه 20 دلار شارژ کردم. یکی از فروشندگان غذا در فود کورت مرکزی کباب ترکی سرو میکرد که تابلو حلال هم داشت یک پرس آن ما را سیر کرد و قدری هم همراه آوردیم !

شام هم خوراک مرغ داشتیم که باز هم صدرا خانم شاهکار کرد. رابطه دو جاری خوب است صدرا از میوز خوشش آمده و با هم گرم گرفته اند معمولا بعد از صرف شام اجازه نمی دهد که صدرا دست به چیزی می زند و می گوید شما آشپزی کردی و تمیزکاری با من است ! بعد شام چای و باقلوا به راه است و تماشای اپل تی وی و بخشی از شبکه نسیم که در هارد همراه داشتم !

نگرانم برای اموری که در تهران نیمه کاره مانده و درسهای که آورده ام که بخوانم .

  • رضا شادمان فر
۲۶
اسفند

برای بازدید از موزه به west bank  رفتیم به را حتی جای پارک پیدا نمی شد در اینجا پارک کنار خیابان اصلا معنا ندارد و هزینه پارک خودرو هرچه به مرکز شهر نزدیکتر می شوید گران تر است ! این باعث شد تا خودرو را کمی دورتر پارک کنیم و در کنار رودخانه بریزبن کمی قدم بزنیم که این هم تجربه فوق العاده ای بود پیاده راه فوق العاده زیبا بود مسیری سبز پوشیده شده از اقاقیای سرخ در کنار منظره ساختمانهای بلند که در آن سوی رودخانه خودنمایی می کردند در مسیر یک هدیه از کشور نپال مارا به خودش جلب کرد ساختمان معبدی چوبی به یادگار از نمایشگاه ملل که سالها پیش در این جا برپا بوده است. در ادامه مسیر برای عبور از خیابان از پلی گذشتیم که بسیار عریض بود و من را به یاد POD  در شهر های پیشرفته انداخت ( توسعه پیاده محور ) و در ادامه پل به ورودی paly house  و بعد از آن museum  ختم می شد . موزه از چهار بخش و طبقه تشکیل شده بود و فقط بخش علوم آن برای بازدید نفری 15 دلار هزینه داشت. طبقه پایین برای کودکان طراحی شده بود و آموزشهایی شامل آشنایی با حیوانات و مصرف انرژی داشت به این شکل که روی پدالی قرار می گرفتی و هرچه قدر که با چرخاندن آن انرژی مصرف می کردید می دیدید لامپی روی دیوار زیر یکی از تصاویر وسایل خانگی روشن می شد و نشان میداد هریک از وسایل خانگی چه میزان انرژی مصرف می کنند ضمنا می توانستید آنها را باهم  مقایسه کنید. طبقه دوم که برای بچه ها جذاب بود موزه علوم بود از بدن انسان گرفته تا قوانین فیزیک بازی هایی طراحی شده بود و اتفاقا همزمان با حضورما یک گروه دانش آموز هم برای بازدید آمده بودند و سرو صدایی برپا بود!

طبقه سوم به تاریخ طبیعی و موجودات منقرض شده این منطقه اختصاص داشت مجموعه بزرگی از جانوران خشک شده و اسکلت دایناسورها و ...  ( فراموش نکنم که در دالان ورودی در بالای سرمان سه وال ( خانواده ) در اندازه های واقعی معلق بودند و صدایی هم از آنها هر از گاهی تولید می شد )

در طبقه چهارم جغرافیا و تاریخ انسانی به نمایش گذاشته شده بود نحوه زندگی و فرهنگ اب ارجینال ها که ساکنین اولیه این منطقه بودند و همچنین آثار به جا مانده از قهرمانان ورزشی و شخصیت های فرهنگی و سیاسی

نیکا آنقدر بازی کرده بود که به محض خروج از موزه در بغل من خوابش برد! برای نهار برادرم ما را با مجموعه رستوران های Nandos  آشنا کرد که مرغ را به شکل ویژه ای طبخ می کردند و معروفند به این که به شیوه حلال این کار را می کنند. یک مرغ کامل به همراه سیب زمینی سرخ شده با ادویه تند در حدود 20 دلار هزینه داشت ولی واقعاً طعم خوبی داشت . جالب اینکه پسر جوانی که پشت پیشخوان سفارش می گرفت بسیار خوش مشرب بود و در دو سه جمله ای که بین ما رد و بدل شد چند شوخی  صمیمانه مهمان شدیم و این نکته را تا الان در حداقل سه فروشنده جوان دیدم که اگر سوالی می پرسیدی که نمی دانستند واکنش شان این بود : It is a good question ! و سعی می کردند جوابی پیدا کنند ، بپرسند ، محصول را بررسی کنند یا سکوت کنند !

غیر ممکن است که به جهتی نظر کنی و چشم بادامی ها را نبینی حتی در تابلو های فرودگاه زبان دوم چینی بود !

وقتی رسیدم صدرا خانم مشغول به تهیه ماکارونی شد. نیکا از خواب بیدار و من به خواب شدم ! و انصافاٌ یکی از ماکارونی های ته دیگ دار عالی از کار در آمد به طوری که خانم برادر که حدود ساعت 7 رسید شگفت زده شد و یک وعده قبل از ما که حدود ساعت 4 غذا خورده بودیم و یک وعده هم همراه ما سر سفره نشست !

بعد از شام با مرور هارد دیسکی که همراهم آورده بودم تقریبا اتفاقی فیلم رسوایی آقای ده نمکی را دیدیم ! نیکا دوست داشت دایم با خانم برادرم بازی کند و او هم بسیار بجوش است ولی ما می فهمیم که باید دخترمان را کنترل کنیم و به ایشان کمی اجازه استراحت و انجام کارهایش را بدهیم و این گاهی با بد اخلاقی نیکا ختم می شود. 

  • رضا شادمان فر
۲۵
اسفند

اینکه ساعت موقعیت را نداشتم و جهت حرکت زمین و هواپیما و صف طولانی دستشویی هواپیما باعث شد که به نماز صبح نرسم !  نهایتا ساعت 6:40 به فرودگاه بریز بن رسیدیم و باز هم نیکا خواب بود و باید بغلش می کردم مسیر ورود به فرودگاه تا دریافت چمدان ها خیلی طولانی و نیکا که خیلی سنگین بود. برای تایید پاسپورت نیکا کمی معطل شدیم و همچنین پیدا کردن صف بازدید بار برخورد پرسنل امنیتی و گمرک فرودگاه خیلی صمیمانه بود مخصوصا جایی که باید داخل چمدان ها را وارسی می کردند و اصلا نیاز به آن نشد ( یک سگ سیاه تمام شان را بو کرد ) حتی پرسیدند که آیا از سگ می ترسید یا نه و هدایت مان کردند به کمی دور تر !


برخورد اول

علیرضا و خانمش با دیدن ما به طرفمان آمدند علی شلوار کوتاه و تی شرت پوشیده بود و خانمش پیرهن ساده و شلوار ( چون باید در سر کارش حاظر می شد ) اول ایشان را رساندیم و بعد چون صدرا خسته بود تصمیم گرفتیم بریم خونه هوا مرا یاد جزیره کیش انداخت با این تفاوت که همه جا پر از پوشش گیاهی است. و نظافت و نظم کاملا به رخ می آید تا جایی که ممکن است المان های مزاحم از دیدرس حذف شده اند در مسیر به خانه که در حومه مسکونی واقع است اصلا تابلو تبلیغاتی ندیدم خانه ها ویلایی یک طبقه یا دوبلکس و همگی حیاط سبز دارند و هرخانه صندوق نامه به ابتکار خود ساخته است که می توان نمایشگاهی از آنها برپا کرد.

بعد از استراحت برای خرید مایحتاج به ویژه گوشت ، علی رضا ما را به یک قصابی حلال برد که توسط یک افغانی مدیریت میشد. بعد به مرکز خریدی رفتیم نهار ماهی خوردیم و سالاد اولین برخورد نزدیک با ساکنین کم لباس جزیره بود ! که عادت نداشتیم اما نکته جالب این است که کسی اصلا به دیگری نگاه نمی کند مثلا صدرا که حجاب دارد اصلا تفاوتی با دیگران در برخورد و تعاملات ندارد و احساس امنیت ویژه ای حس می شود.

عصر بود و به مرکز شهر رفتیم تا فامیل جدیدمان را از محل کارش برداریم شهر خلوت نیست ولی ساکت است ! مسیر برگشت ترافیک روانی دارد از بعد از ظهر گرسنه نبودم ولی بچه ها بودند در رستوران مک دونالت فقط سیب زمینی برای ما قابل خوردن بود و من فقط قهوه خوردم ! نیکا کم کم با زن عمو اخت شده بود و ایشان هم برای بازی کردن با او دل می داد چیزی نگذشت که زن عمو زن عمو کلام غالب نیکا بود و دقایقی در وسایب بازی بیرون رستورن با هم بازی کردند بدون اینکه زبان هم رو بفهمند ( همدلی از همزبانی خوش تر است ) بعد شام برای خرید مایحتاج سوپرمارکت وستفیل رفتیم خرید شیر و ماست و زیتون و نان و ... تقریبا برای یک هفته 170 دلار هزینه شد ! 

  • رضا شادمان فر
۲۴
اسفند

نیکا برای بیدار شدن مقاومت میکرد بطوری که صبحانه هم نخورد ! و دایم بغل ما بود ! با ورود به اتوبوسی که مسیر طولانی از هواپیما به فرودگاه را سرویس می داد کیسه ای را که تنقلات و بالش سفر من را حمل می کرد مفقود شد که وقتی روی اقیانوس هند بودیم فهمیدم !

در فرودگاه دبی حدود یک ساعت و نیم گشتیم : اجابت مزاج و بررسی فروشگاه ها و بازی نیکا در بخشی که برای بازی کودکان ( با دو کودک آفریقایی ) تجربه جدیدی برای همه ما بود چهره های عجیب و غریب از همه ملیت ها و تجربه گشتن و خرید کردن به زبان انگلیسی !

اما A380  کمی بهتر و راحت تر بود و سرویس خوبی هم داشت ! مخصوصا نیکا که با بازی های متنوع و کارتن های نمایشگر جلو صندلیش حسابی مشغول شده بود ! 

  • رضا شادمان فر