یادداشت های

رضاشادمان فر

یادداشت های

رضاشادمان فر

رضا شادمان فر کارشناس ارشد مدیریت شهری و دانشجوی شهرسازی و فعال در حوزه های مشارکت شهروندان در مدیریت شهری ، شورایاری ها و مدیریت محله در این وبلاگ به بیان دیدگاه های خود و مشاهداتش می پردازد. همچنین وب سایت shadmanfar.ir برای ارتباط و آشنایی بیشتر با ایشان در دسترس است.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۱۰ مطلب با موضوع «سفر نامه دیار کانگرو ها» ثبت شده است

۰۶
فروردين

 Queen Street Mall

بر اساس هماهنگی قبلی باید در کارگاهی که توسط مدیریت شهری شهر بریزبن برای حفظ ، توسعه و بهبود Queen Street Mall  برپا شده بود حضور می یافتیم. این کارگاه قبلا توسط شهرداری به ساکنین شهر از طریق ایمیل اطلاع رسانی و کسانی که علاقمند بودند در آن ثبت نام کرده بودند .

لباس رسمی پوشیدیم و به ایستگاه قطار رفتیم و چون باجه کارت سفر فعال بود برای استفاده از تخفیف سفرهای شهری یک قطعه  Go Card  تهیه کردم. نزدیکترین ایستگاه به تالار شهر ( city Hall ) ایستگاه مرکزی است. و تا آنجا در حدود 25 دقیقه راه است. در ایستگاه های قطار و حتی در سطح شهر یکی از معضلات برای من پیدا کردن سطل زباله بود! و حتی می توان گفت که اصلا نیست!

بعد از طی کردن مسیر که از همان Queen Street Mall می گذشت به میدان King Gorge  رسیدیم که City Hall  در آن واقع است. سر در ورودی ساختمان City Hall  به سبک ساختمان های دولتی رم و با مجسمه هایی تزیین شده است که قبلا در باره آن نوشته بودم و برج ساعت که نماد شهرداری است برفراز آن جای دارد. در ورودی چند نفر با کت و شلوار و کراوات مشکی ایستاده و راهنمای مراجعین هستند که در بین ایشان از نژاد شرقی به ویژه جنوب آسیا دیده می شود. علت حضورمان را جویا شدند و ما را به طبقه بالا راهنمایی کردند. ساختمان تالار شهر به شدت خلوت به نظر می آمد و انتظاری را که از یک ساختمان اداری مملو از ادارات و کارمندان را برآورده نکرد! حتی اگر می گفتید که اینجا متروک است ممکن بود باور کنم. در طبقه دوم دری باز بود و طی یک راهرو که در دیواره های آن افتخارات و هدایای کسب شده و در طرف دیگر تصویر شهرداران قبلی نصب شده بود به دفتر شهردار منتهی می شد به طوری که منشی دفتر قابل رویت بود. در طبقه بالا پشت یک درب بزرگ خانمی ایستاده بود و ظاهرا مثل ما برای حضور در جلسه آمده بود ولی از اینکه می تواند قبل از ساعت مقرر وارد سالن شود مطمئن نبود. وقتی علی درب را باز کرد دیدیم که عده زیادی برای جلسه زودتر از ما رسیده اند تشریفات ثبت اسامی و امضاء انجام شد و از قبل برای تمامی کسانی که برای حضور در این جلسه ثبت نام کرده بودند اتیکتی برای نصب در سینه آماده کرده بودند. که افراد بتوانند به راحتی نام یکدیگر را ببینند. برنامه از بخشهای چهارگانه ای تشکیل شده بود که روی برگه کاغذ روی میزهای مدور که در سالن چیده شده بود قرار گرفته و برای هریک از شرکت کنند گان بر روی میز کاغذ و خودکار قرار داده شده بود.  ( نکته جالب این که خودکار ها بدنه ای از مقوا داشتند و اینکه برای کاهش هزینه های برقراری این جور جلسات فکر شده بود ) در حدود هفت یا هشت میز گرد که هر کدام برای نشستن هشت نفر صندلی داشت در سالن موجود بود و تقریبا همه میزها پر بودند. کمی از استقرار مان نگذشت که مجری برنامه در تریبون ایستاد و تصویری با عنوان    Queen Street Mall Vision Workshopبر روی پرده به نمایش در آمد همزمان مرد میانسالی با لباس رسمی اداری کامل در کنارمن نشست و با لبخندی دوستانه سلام کرد و با من دست داد ایشان کسی نبود جز Graham Quirk شهردار شهر بریزبن ! و مجری حضورشان را خیر مقدم و از ایشان خواست که در مورد موضوع کارگاه صحبت کنند. سخنرانی شهردار کمتر از 10 دقیقه طول کشید و موضوعاتی که به آن اشاره کرد شامل این موارد بود که Queen Street Mall یکی از ده مراکز تجاری و فضاهای عمومی موفق در دنیا است و ما برای حفظ آن در آینده باید برنامه داشته باشیم و از حضار برای وقت و سرمایه ای که برای این هدف گذاشته اند تشکر کرد. و دوباره برای شرکت در بحث گروهی با ما نشست. ضمنا سه نفر از اعضا شورای شهر بریزبن هم در میان شرکت کنند گان در جلسه حضور داشتند. مجری شروع بخش دوم را اعلام کرد. در این بخش شرکت کنند گان یک نفر داوطلب می شد که  با تابلویی  که بطور ایستاده در اختیارش قرار گرفته بود وظیفه ثبت نظرات هر گروه را برعهده بگیرد. در گروه ما بجز من ، علی ، آقای شهردار یک نفر به نمایندگی از مالکین شهر و دو نفر که چشم بادامی بودند و یکیشان بیان کرد که اصالت کره ای دارد حضور داشت و یک جوان با لباس رسمی اداری که گویا از همکاران آقای شهر دار بود . موضوع بحث این بود : این خیابان که به یک بازار جذاب تبدیل شده و عبور و مرور به صورت پیاده در آن صورت می گیرد چه نقاط قوتی دارد چه چیزی باعث شده که مردم به آن جذب می شوند؟ هر کدام از ما به نکته ای اشاره کردیم و روی تابلو ثبت شد. حتی خود آقای شهردار هم به نکاتی اشاره کرد. همزمان در میزهای دیگر هم همین سناریو در حال اجرا بود. و افرادی که از مجریان این کارگاه بودند دور میزها می گشتند و مطالب روی تابلو ها را جمع بندی می کردند. در 15 دقیقه زمان بخش اول تمام شد و مجری اعلام کرد که بخش دوم به اینکه در 20 سال آینده چه تغییراتی در انتظار این محل خواهد بود خواهیم پرداخت و صفحه روی تابلو تعویض شد. در ابتدای بحث در گروه ما شهر دار به افزایش جمعیت و افزایش دانشجویان بین المللی اشاره کرد و اجازه خواست در میزهای دیگر هم حضور یابد و به از همکارش خواست که تسهیل گری و نگارش تابلو را بر عهده گیرد. تابلو دوم هم پر شد از آنچه ممکن است در آینده گریبانگیر این فضای شهری موفق شود. و 15 دقیقه دوم هم تمام شد و قبل از استراحت و پزیرایی که شامل چای و قهوه و شیرینی بود مجری خواست که هر شرکت کننده در کنار سه پیشنهاد از پیشنهادهایی که ثبت شده که بیشتر با آن موافق است علامت بزند. و کاغذ تابلو ها جمع شدند. و گروهی مشغول جمع بندی آرا و نظرات کل شرکت کنندگان شدند. بخش بعدی برنامه با نمایش جمع بندی آرای و نظرات همه روی پرده سالن به نمایش درآمد که در شش محور تقسیم بندی شده بود و عنوان این بود Queen Street Mall In The Future  حال نوبت به تبیین برنامه های کوتاه مدت ، میان مدت و بلند مدت برای حفظ و توسعه این بخش از شهر رسیده بود. متاسفانه چند نفر با یادآوری وقت شهردار را بیرون بردند و میز ما هم تقریبا خالی شد بطوری که من و علی و آقای ملاک تنها ماندیم بعد از آن برای هر میز نقشه محدوده مورد بحث در اندازه های بزرگ تهیه شده بود که روی آن یک ورقه شفاف بود و می توانستیم با ماژیک روی آن نوشته و ترسیم کنیم. و هر تیم به رسم ایده های خود بر روی نقشه پرداخت و در آخر ضمن تشکر برنامه آتی هم اندیشی اعلام شد. و نقشه ها جمع آوری شد.

اما ما به بازدید از باقی تالار شهر ادامه دادیم یک تالار مرکزی وجود داشت که محل برپایی مراسم های بزرگ بود و شاید در حدود هفتصد نفر ظرفیت داشت و سقف گنبدی شکل آن با نورهای رنگارنگ تزیین شده بود و بطور مستمر تغییر رنگ می داد چند سالن مشابه هم در طبقات بود و در طبقه آخر موزه شهر بریزبن واقع بود که بسیار دیدنی بود. فیلم و عکس هایی از زمان سکونت انسان ها در این منطقه به عنوان محل نگه داری محکومین و اولین های شهر تا آخرین اتفاق مهم یعنی اجلاس گروه بیست ( سران کشورهای صنعتی جهان ) فیلمی از رودخانه بریزبن از سرچشمه تا اقیانوس . نما ها یی از توسعه شهر و حتی صحنه ها یی از فیلم های هالیوودی که در این شهر تولید شده بخشی هم به ساکنین اولیه این سرزمین اختصاص داده شده بود. 

  • رضا شادمان فر
۰۳
فروردين

امروز باران نداشتیم هوا هم کمی گرم بود . نهار صدرا خانم کباب تابه ای خوشمزه ای درست کرد که برای علیرضا هم خیلی جالب بود. به پیشنهاد علی  بعد از نهار دوباره با استفاده از قطار برای بازدید از دانشگاه QUT  و Botanical garden  در کنار آن به  City  رفتیم. قیمت بلیط قطار برای من که دانشجو هستم ( در ایران ) 3.7 $ و برای افراد عادی اگر از کارت go card  استفاده می کنند 5 دلار و اگر نقدی بخرند 7.5$  تمام می شود. این بار 2 ایستگاه پایین تر در South Bank  که کرانی جنوبی رودخانه بریزبن است. پیاده شدیم و قطار پر شد از نوجوانانی که لباس فرم مدرسه پوشیده بودند و بعضا کلاه گرد لبه داری هم داشتند که جزیی از یونی فرم شان بود. مسیر ایستگاه تا پلی که برای عبور دوچرخه و پیاده از روی رودخانه ساخته شده بود شامل پارک کوچکی بود که نمادها و یادبود هایی از جنگ اول جهانی و سرباز انی که در آن کشته شده بودند قابل مشاهده بود. در کنار پل موزه دریایی شامل چند شناور قدیمی وجود داشت و بازدید کنند گان می توانستند وارد آنها شوند. پل عرضی در دود 10 متر داشت و علائم هشدار دهنده عابرین را به عبور از کناره ها دعوت می کرد. رودخانه بریزبن بسیار عریض است . عبور از آن در حدود 15 دقیقه زمان برد. در جایی از آن دیدیم که چندین قفل روی هم زده شده و روی قفل ها اسم افراد نقش بسته است. که گویا حکایت از رسم خاصی دارد. پل goodwill brg به دانشگاه تکنولوژی کویینزلند  QUT  ختم می شود. در محوطه ورودی مبل مان فضای عمومی به شکلی طراحی شده که امکان نشستن و درازکشیدن در حال مطالعه را تسهیل می کند. به شکلی که در حالت چمباتمه و یا خوابیده زوایای لازم برای تکیه دادن روی بلوک های سیمانی لحاظ شده بود. حتی بر روی میزهای سیمانی صفحه شطرنج  و چراغ مطالعه دیده می شد. طبقه زیر هم کف شامل انواع رستوران ها و فود کورت بود و اغلب برند های تهیه غذا در آن مشغول بودند. بعد از عبور از پله ها به فضای بازی سبزی می رسیدید که عده ای مشغول جمع آوری سقف موقتی و فرشی بودند که برای برنامه دیشب برپا شده بود دو ساختمان بزرگ با نمای شیشه  فلز در نزدیک بود که دانشکده علوم و تکنولوژی بودند. با ورود به آنجا کاملا تصوری که از یک دانشگاه داشتم به هم ریخت. محیطی آزاد که بیشتر به قرائت خانه شبیه بود بعضی دور میز ، بعضی دراز کشیده روی کاناپه یا نشسته چهار زانو ( حتی کاناپه خاصی برای چرت زدن دانشجویان در نظر گرفته شده بود) همگی در حال کارکردن با کامپیوتر بودند در عین حال اتاقک های شیشه ای دیده می شد که روی آن نوشته شده بود اتاق کار گروهی و در آن چند نفر روی کار روی یک پروژه خاص بودند. در وسط این سالن ها کلاسهای وسیع با دیوارهای شیشه ای قابل مشاهده بود که در بعضی استاد در حال سخنرانی بود و در بعضی به شکل کارگاه مانند یک تریبون برای استاد و دور اتاق میزهای گردی برای دانشجویان قرار داشت . جلو درب کلاس نمایشگر ی ساعت شروع و خاتمه کلاس نام استاد و زمان شروع کلاس بعدی و تایمر باقی مانده از کلاس را نمایش می داد. در سالن مرکزی یک نمایشگر بسیار بزرگ در حدود 20متر در 30 متر قابلیت نمایش موضوعات خاص را برای هر کس فراهم می کرد که در زمان حضور ما گروهی با ساک هایی که روی آن کلمه توسعه پایدار نقش بسته بود همراه یک راهنما به نقشه های محدوده شهر مشغول بودند. و در طبقه دوم هم یک نمایشگر شش متری برای بازی به سبک آتاری موجود بود. از ساختمان بیرون آمدیم به سمت باغ گیاه شناسی رفتیم در مسیر به ساختمان قبلی دولت محلی و پارلمان سابق شهر برخوردیم که اکنون کارکرد دانشگاهی داشت. در ورودی باغ درخت بزرگ باون مرا به یاد خانواده دکتر ارنست انداخت. روی چمن ها کمی استراحت کردیم و بعد نیکا برای بازی به محوطه کودکان رفت. تقریبا از دانشگاه خارج شده بودیم. در مسیر کنار رودخانه تا مرکز شهر همه در حال دویدن ، ورزش یا دوچرخه سواری بودند بر روی دوچرخه ها نورافکنی نصب بود که به عابرین روبرو اعلام حضور می کرد. در مسیر نسبتا باریک عبور ما از کنار رودخانه معدودی مثل ما در حال پیاده روی با سرعت کم بودند و تعداد زیادی دونده و دوچرخه سوار از کنارمان رد شدند. در روبروی یکی از ایستگاه های قایق ( یکی از وسایل حمل و نقل شهری قایق های اتوبوسی است که در هر کجا از مسیر رودخانه ایستگاه دارد و شما با همان بلیط قطار که خریدی اگر زمان آن باقی باشد - بلیط ها تا زمان خاصی که روی آن درج شده قابل استفاده برای همه وسایل حمل و نقل شهری هستند - می توانید برای جابجایی درون شهری از آنها استفاده کنید. ) رستورانی بود که در کنار مسیر میز و صندلی چیده و سیب زمینی سرخ کرده و خامه ترش آن را قبلا استفاده کرده بودیم . در ابتدای ورود معمول است که پیشخدمت بطری آبی برای پذیرایی می آورد. آب اینجا یکی از سبک ترین آبهایی است که خورده ام و مرا به یاد آب تهران در 20 سال پیش می اندازد... نشستیم تماس وایبری با تهران گرفتیم و از مسیر شهر به سمت محل اول برگشتیم. مناسب سازی پیاده راه برای معلولین. شکل تابلو های تجاری اصناف قابل توجه بود. در خیابان الیزابت اغلب رستورانهای نژاد زرد بود. چند ساختمان که به سبک غیر مدرن ساخته شده بود. در این خیابان هست. یکی روی آن نوشته وزارت زمین و دیگری کلیسا است ولی هر دو تغییر کاربری داده اند اولی هتل شده و دیگری پن کیک سرو می کند ! ساختمان هتل هیلتون هم اینجاست ... تمامی مسیر ها و پیاده راه ها به شکل قابل توجهی برای عبور معلولین و نابینایان ( میخ پرچ های کوچک  فلزی در کنار هم به مانند پا دری ورود به خیابان را به دارندگان عصای سفید هشدار می دهند و هر چراغ راهنمایی دکمه ای برای اعلان حضور عابر دارد که با صدای ممتد کوتاهی وضعیت چراغ را به ایشان نشان می دهد ) مناسب سازی شده است و من تا این لحظه به غیر از یک مورد معلول ندیدم ! ساختمانهای بسیار بلند که اغلب نمای شیشه ای دارند بالای سر را احاطه کرده اند هیچ آلودگی بصری توجه را جلب نمی کند و تبلیغات جای مناسب خود را در حاشیه مسیر بطور متحرک حفظ کرده اند. سطل های زباله سایه بانی دارند که و جای ویژه ای در کنار برای ته سیگار  و معمولا دوتا هستند یکی برای زباله و دیگری برای باز یافت ! دستگاه های خودکار پارک بوسیله سلول های خورشیدی شارژ می شوند.

امشب برای شام به Market square  رفتیم که مجتمع رستورانهای نژاد زرد است و برای اولین بار در یک سوشی بار نشستم سوشی از برنج و گوشت های خام دریایی و غیر دریایی به همراه بسته بندی گیاهان اقیانوس ساخته می شود بیشتر به شکل مدور و قطعات کوچک تهیه می شود و با سس سویا یا زنجبیل با چوب ژاپنی خورده می شود. سوشی بار ریل متحرکی دارد و انواع سوشی ها روی آن روان است و هر کس در گوشه ای می نشیند و بشقاب مورد علاقه اش را به محض نزدیک شدن بر می دارد هر بشقاب 3.5 $ محاسبه می شود. البته انتخاب ما به بشقاب های حاوی ماهی  و میگو و تخم مرغ محدود بود.

 بعد از شام با Tea FUSION آشنا شدیم که انواع نوشیدنی ها را باچای ترکیب می کرد و بسیار خوشمزه و خنک ارایه می کرد. فوق العاده عالی بود. طعم یاس ، نارگیل و نوعی ریشه گیاه به نام تارو سهم ما بود از چندین مزه مختلف موجود.

  • رضا شادمان فر
۰۲
فروردين

امروز روز بازدید از Gold Coast  است ! دیشب باران فراوانی بارید. شاید دلیل تمیزی محیط اینجا همین باران ها باشد و جالب اینکه خودرو ها بعد از باران برخلاف ایران تمیزتر از قبل هستند. هوا تمیز و شفاف است لذا دلیلی برای خاک گرفتن اشیا نیست . با بررسی خودرو ها متوجه علامت P  به دو رنگ سبز و قرمز روی بعضی از آنها شدم ظاهرا گرفتن گواهی نامه رانندگی مراحل مختلفی دارد و اینکه هر فرد بزرگتر 15 سال می تواند برای گرفتن گواهی نامه اقدام کند و اینکه گواهی نامه خودرو اتوماتیک و دنده ای آزمونی متفاوت دارد. افراد به میزان مهارت شان علامت P  سبز یا قرمز دریافت می کنند که باید برروی خودرو شان نصب شود در این موارد فرد نمی تواند به تنهایی در خودرو بشیند و یا از سرعت خاصی بیشتر راهنمایی کند .

در مسیر به تابلویی بر خوردیم که عبور از یک جاده خاص را بر اساس تعداد سرنشینان محدود می کرد ! T3  به منزله این است که تنها خودرو های با 3 سرنشین و بیشتر حق عبور از این محور را دارند ! نکنه جالب دیگر برای من وجود خط سبز عبور دوچرخه در اغلب خیابانهای اصلی بود.

تصمیم این بود که برای نماز به مسجد شهر بریزبن برویم ولی کمی زودتر از وقت اذان ظهر رسیدیم لذا کمی قدم زدیم در راه عابر ی را دیدم که با پای برهنه طی طریق می کرد ظاهرا این موضوع خیلی غیر عادی نیست و البته زمین تقریبا تمیز و امن است ! در کنار مسجد کلیسای پرس پترین بود که ظاهری ساده مثل یک سالن را داشت و روی تابلویی از آن ساعات مراسم درج شده بود . در ادامه یک خیریه بود که در کنار در ورودی دو محفظه برای اهدای لباس و جود داشت و بعد  از آن یک کلیسای ارتودوکس که گنبد و ظاهری فاخر داشت مراسم تمام بود ولی وارد شدیم مرا به یاد کلیسای وانگ انداخت ، نقش های از مسیح و محلی برای روشن کردن شمع ... سنگینی نگاه را حس کردیم و بعد از چند عکس فضا را ترک کردیم در برگشت صدای موسیقی از کلیسای اول ( peers pterion church  ) توجه مان را جلب کرد به آرامی نزدیک شدیم و از پشت شیشه تماشا کردیم نیکا روی کول من بود. تصمیم گرفتم به در ورودی شیشه ای نزدیک شوم. یکی از مسوولین که در انتهای صفوف عبادت کنند گان بود متوجه ما شد و آمد و در را باز کرد برخورد بسیار محترمانه ای داشت. گفتیم می خواهیم با مراسم آشنا شویم. با اشاره به این که این بخش پایانی مراسم است دعوت مان کرد داخل در انتهای سالن ایستادیم متن سرود در مقابل همه پروجکشن شده بود و موسیقی زنده اجرا می شد و مردی در جلو عبادت کنند گان رو به ایشان در کنار نوازندگان سرود می خواند و بقیه هم همنوایی می کردند در ردیف های آخری پتوی رنگارنگ پهن بود و دو کودک در حال بازی با اسباب بازی بودند. خیلی از ورود ما نگذشت که مراسم تمام شد و افراد به حالت آزاد باش شروع کردند به صحبت کردن با هم دو نفر هم کمی سیب زمینی سرخ کرده به دیگران تعارف می کردند. مردی که در جلو بود و بعد فهمیدم که نامش راسل است به طرف ما آمد و خوش آمد گفت و علی هم ما را معرفی کرد در دیگر سو دیدم خانمی که مشغول تعارف سینی سیب زمینی بود به صدرا رسید و شروع به گفت و شنود با او شد و دو نفر دیگر یکی بچه به بقل هم به ایشان پیوستند و برایم خیلی جالب و شوق آمیز بود که صدرا به راحتی با ایشان گرم گرفت !

یک جوان هم با تعارف سیب زمینی به من شروع کرد با من گفتگو کردن و پرسیدن در مورد من به او گفتم که برای عبادت در مسجد اینجا هستیم و بعد از آشنایی با مراسم شما به آنجا خواهیم رفت و در خصوص استرالیا نظرمان را جویا شد و اینکه اینجا به ما خوش گذشته یا نه . من هم از نحوه برگزاری مراسم شان و اینکه راسل از نظر مادی چطور تامین می شود !

راسل و علی مشغول صحبت بودند و مرد دیگری که ظاهرا سخنران مدعو امروز بود به سمت من آمد ایشان شغل راهبری مذهبی در دانشگاه را داشتند. من در مورد بچه هایی که در کنار سن نشسته بودند و با هم مباحثه می کردند پرسیدم و اینکه مهم است که جوانان به مراکز مذهبی جذب شوند و ایشان گفت که اگر فکر می کنید که اینجا کشوری مسیحی است در اشتباه هستید کمتر از 10 درصد مردم مسیحی هستند! و بقیه اعتقاد خاصی ندارند...

سعی داشتم به اینکه معتقدین به خداوند در هر دینی باید به یکدیگر احترام بگذارند چون مبدا و مقصد شان یکی است اشاره کنم ولی در پاسخ شنیدم که امام این مطلب را نمی گوید... ( در ابتدا منظورش را نفهمیدم ولی بعد دانستم که پیش نماز در مساجد اهل سنت به امام معروفند و ایشان می گویند که الله با خدایی که سایر ادیان می پرستند متفاوت است ) در پاسخ به تفاوت در آرای شیعه و اهل سنت پرداختم و مفهوم امام برای ما و ایشان بحث من و تونی شروع شده بود وقتی که ایشان به این اشاره کرد که راه هدایت یکی است و آن تبعیت از مسیح است من هم به خاتم بودن پیامبر مان اشاره کردم و تکمیل دین توسط خداوند به وسیله پیامبران بطور سلسله وار !

راسل دو کتاب انجیل یکی به زبان انگلیسی و دیگری به زبان فارسی به من و برادرم هدیه داد! که باعث تعجب ما شد که در این گوشه از جهان نسخه فارسی از کتاب مقدس ایشان موجود است ! نیکا شروع کرده بود با اسباب بازی هایی که برایش آورده اند بازی کردن اما دیگر وقت رفتن بود و او هم پذیرفت .

هر سه احساس خوبی در برقراری ارتباط به زبان انگلیسی با ساکنین این جزیره داشتیم . هوا مرا به یاد نمک آبرود می اندازد.

به مسجد رسیدیم تقریبا کسی نیست عجیب که دستشویی ها فرنگی است آفتابه دارد ولی جایی برای آب در داخل دستشویی نیست آب را از دوش حمام پر کردم رنگ آمیزی غالب سبز پاکستانی و سفید است. برای وضو باید روی سکویی می نشستی در داخل شبستان یک نفر سیاه پوست با دشداشه خوابیده بود و یک نفر با هیبت اهالی این سرزمین در حال خواندن نماز بود کمی به دنبال مهر گشتم نبود ! صندوق زکات بود و دستگاه Poss برای کمک به مسجد در جلو در ورودی بروشورهای مذهبی قابل دسترس بود. نماز خواندیم و بیرون آمدیم.

مقصد بعدی ............... بود مرکز خریدی که اغلب حراج داشتند حتی تا 75 درصد قیمت و انواع شیوه های فروش بیشتر قابل دیدن بود از یکی بخر دوتا ببر تا اولی 40 دلار و دومی 5 تا و ... خیلی از لباس ها تک اندازه هستند و ظاهرا هدف اصلی clearance  یعنی فروش محصولات باقی مانده از فصل قبلی است. با این حال قیمت ها در مقایسه با درآمد های ایرانی گران هستند و به سختی می توان خرید خوبی داشت !

اینجا اغلب توریست هستند و شرق آسیا و نیوزیلند و حتی اروپا و آمریکا برای گردش به ساحل طلایی می آیند فروشگاه سوغات در شهر هست ! که نماد های این کشور را روی اشیا به فروش می رساند. در کنار ساحل ساختمانهای سر به فلک کشیده دیده می شود برج های مسکونی لوکس با چشم انداز اقیانوس آرام . مرکزی است با پارک های تفریحی آبی و شهر بازی . بلند ترین برج Sky point  است که دید 360 درجه به شهر دارد با حدود 30 دلار برای هر نفر می توانید از دید بالاترین طبقه آن استفاده کرد. و بنظرم ارزش دارد ! از این ارتفاع می توان منظره شهر را دید که در پس برج های بلند واقع است. و بسیار شبیه ونیز است چون رودخانه و جزیره های روی آن که پوشیده شده از ویلا های مسکونی است گاهی راهی جز قایق برای جابجایی ساکنین شان ندارند. قیمت بعضی خانه ها از بالای میلیون دلار می رسد . جمعیت ساکن بالغ بر نیم ملیون نفر است اما از بالای برج وقتی به کناره ساحل نگاه می کنی گویی با یک کلان شهر مواجه هستید !

هوا بارانی است و امشب شب دوشنبه است لذا ساحل خلوت است روی ورودی ساحل نوشته بهشت موج سواران که تفریح اصلی محسوب می شود ایستگاه های مراقبت از شنا گران در هر چند کیلومتر محل مناسب شنا را مشخص کرده و همگی فعالند. با وجود بارش قابل توجه و طولانی خبری از آب گرفتگی معابر نیست و جوی های اصلی در زیر پیاده راه ها هستند و در برخی قسمت ها دهانه ورودی از حاشیه خیابان دارند. در یک خیابان یک موزه خصوصی مملو از مجسمه ها یی طبیعی و حتی متحرک از انسانهای عجیبی که در گوشه ای از جهان زندگی می کردند موجود بود که در ورودی چند مورد درحال نوازش ساز و آواز بودند. اهالی استرالیا به دلیل حضور پر تعداد خارجی ها در این شهر اینجا را خیلی امن نمی داند و راستش را هم بخواهید تنها جایی که در این ایام من به یک واحد پلیس پیاده برخوردم در اینجا بود!

 

  • رضا شادمان فر
۰۱
فروردين

 

ساعت تحویل سال 8:30 محاسبه شد . نبود آنتن تلویزیون ایران  خیلی مشهود است. و گیرنده های اینترنتی هم خیلی از نظر زمان قابل اعتماد نیست و اغلب برنامه ها هم شبیه سخنرانی است ! خلاصه این که به هر ترتیبی بود در دقایق پایانی با اعلان تحویل سال یکی از شبکه های صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران هم زمان شدیم. روبوسی و ... عیدی عروس خانم و برادرم را هم که از قبل زیر میز هفت سین جاسازی کردم هم ارایه کردم. نیکا هم هدیه تولدش را از عمویش گرفت ! ( یک ساز کوچک به نام .......... که شباهت به گیتار دارد و به رنگ سرخ است ) تماس تلفنی با ایران و عکس های یادگاری !

نهار ماهی سلمون سبزی پلو و نوعی پلو fried rice  که دستپخت عروس مان بود !

قرار شد بعد از ظهر با کمی استراحت برای بازدید از نمایشگاه و فروشگاه IKEA   که در محدوده LOGAN  قرار داشت حرکت کنیم. این شرکت یک شرکت سوئدی است که بطور بین المللی عمل می کند یک سوله بسیار بزرگ از لوازم خانه و آشپزخانه و حتی محیط کار . این مجتمع شامل دو طبقه است که ما از ساعت 3 تا 6 فقط توانستیم یکی از طبقات را بازدید کنیم. مجموعه های متنوع از چینش اتاق ها و دکوراسیون و انواع وسایل زندگی به شکل بسیار زیبا و با مصرف فضای کم و قیمت مناسب  در مسیر بازدید از این نمایشگاه یک آپارتمان کامل 55 متری و یک آپارتمان 35 متری که بطور کامل با وسایل این شرکت تجهیز شده بود و خیلی بزرگتر بنظر می آمد به نمایش گذاشته شده بود. انواع مبل مان و وسایل اتاق خواب ، اتاق کودک و اسباب بازی ، حمام و آشپزخانه و ... قابل بازدید بود که شما میتوانستید با یک متر کاغذی که در دسترس بود با منزل خود اندازه کنید و یا در برخی موارد در جلو کامپیوتر شبیه سازی نمایی حتی امکان سفارشی ساختن هم وجود داشت در بخش خروجی فضایی برای استراحت مبله طراحی شده بود در گوشه ای نوشته شده بود اگر نظرتان عوض شده با کمال میل حاظر یم پس بگیریم !  در گوشه دیگر خدمات سوار کردن اجزا ارایه میشد !

بعد از آن به پیشنهاد علی به Mt Coota که ارتفاعی در محدوده شهر است از آنجا منظره شهر به خوبی پیداست رفتیم هوا بارانی بود و صندلی های کافه خیس بود من کمی روزنامه برداشتم تا چند صندلی را خشک کنم که خانم میانسالی که در میز کناری نشسته بود حوله قرمزی را تعارف کرد تا از آن استفاده کنیم !

در سالن مجاور مراسم عروسی برپا بود و ساق دوش ها با دسته های گل به ترتیب در حال ورود بودند. یک پرس ناچو ( چیپس ذرت همراه خامه و سس گوجه و سبزیجات ) و یک نوشابه زنجبیلی و کوکا تبدیل شد به شام برای من !

برایم عجیب است که اینجا با غذایی خیلی کم سیر می شوم ! 

  • رضا شادمان فر
۲۹
اسفند

 

تا ظهر خانه ماندیم و کارهای شخصی را انجام دادیم. با توجه به گرمای هوا تصمیم داشتیم بعد از ظهر به وسیله قطار به مرکز شهر یا همان City  رفته و پارک و نمایشگاه گیاهان محلی را بازدید کنیم و سری هم به مرکز شهر بزنیم.

البته قبل از رفتن خرید ماهی گلی و ماهی سبزی پلو در دستور کار بود .

در اینجا جمعه شب ها  مغازه ها چند ساعت بیشتر باز هستند که به این وضع shopping night  گفته می شود چون شب قبل از تعطیلات آخر هفته کارمندان این فرصت را دارند تا برای خرید به مراکز خرید بیایند.  برای سوار شدن به قطار با خودرو به نزدیک ترین ایستگاه Banoon Station  رفتیم پرنده پر نمیزد برای فروش بلیط هم کسی نبود و یک دستگاه خود پرداز با تعیین مقصد میزان مسافت سفر شما را محاسبه و با در نظر گرفتن نوع پرداخت شما ( استفاده از کارت  go card  و یا نقد و حتی در نظر گرفتن تخفیف که در خواست می کنید اگر اعلام کنید که دانشجو هستید و یا ... ) میزان پرداختی را محاسبه و بشکل نقد یا الکترونیکی پول را دریافت و کاغذ بلیط را به همراه باقی پول در محفظه ای می ریزد پرداخت نقدی گران تر است و کسی در طول مسیر و یا حتی هنگام خروج از من کارت دانشجویی نخواست !

 بلندگو زمان ورود قطار ها را اعلام می کرد سه سکوی برای سوار و پیاده شدن وجود داشت که مسیر حرکت قطار آن متفاوت بود . در داخل قطار واگن هایی بود که مختص کسانی بود که می خواهند مطالعه کنند و ایجاد سرو صدا در آن ممنوع بود در شیشه های قطار بعضا آثار وندالیسم دیده می شد. در هر واگن تعدادی صندلی ویژه افراد کم توان و معلول تعبیه شده بود که جهت قرارگیری شان متفاوت بود. برای رسیدن به شهر حدود 20 دقیقه زمان برد به محض خروج از ایستگاه و در مسیر ورود به Colin Campbel Place  دیواری پر از نماد های یادبود از شخصیت های و شهروندان موفق شهر دیده می شد که به مانند مدال فلزی با ذکر نام و شهرت به دیوار سرخ رنگی نصب شده بود. در  

ادامه مسیر زمین چمنی دیده می شد که با اینکه دربازه نداشت عده ای مشغول به فوتبال بودند که خوب که دقت کردم دیدم با زبان عربی یک دیگر را صدا می کنند. روی دیوارهای کناری گاهی تابلو ها و نوشته هایی دیده می شد که نمایان گر بزرگ داشت و یادمان اتفاقهای خاصی بود که در این شهر انجام شده است و هریک به شکل متفاوتی طراحی و نصب شده بود. باغ گیاهان پر از خزنده گانی بود که به آنها  water dragon  گفته می شد ثابت و بی آزار در کنار مسیر در حال آفتاب گرفتن بودند و از جلو پای مان فرار می کردند. تنوع گیاهی قابل بیان نیست ! در داخل باغ وسایل بازی کودکان دیده شد که شبیه بود به آنچه در ایران موجود است ولی با کیفیت ساخت بهتر و نیکا مدتی با عمویش آنجا مشغول شد تا ما هم کمی استراحت کنیم.

گردش در باغ تا غروب آفتاب وقت مان را پر کرد. و هر بخش آن جذاب بود در محدوده ای بالای سرمان مملو بود از تار عنکبوت هایی که به اندازه کف دست بودند. در بخشی از پارک چند دستگاه کباب پز گازی تعبیه شده بود که مردم با استفاده از یک ورقه آلومینیومی و روغن مشغول پخت و پز بودند. هنگام خروج از پارک مسیری را طی می کنید که با الوار های چوبی فرش شده و در لابلای آن نقطه های نورانی به رنگ های زیبا شما را به یاد حشرات شب تاب می اندازد در پایان راه ساختمان شهرداری و تالار شهر با برج ساعتی که در بالای سر خود دارد رخ نمایی می کند و در کنار آن ساختمان خزانه داری واقع است بخشی از ساختمان در حال تعمیر بود ولی توسط کاغذی منقش به هیبت اصلی پوشیده شده بود .در میدان سنت جرج ( فضای بازی که در شهر های مان وجود ندارند ) ساختمان تالار شهر نمای متفاوتی از سایر ساختمانهای داشتند و در تاج آن تابلو مجسمه ای به نماد از عدالت بین ساکنین جدید و قدیم این سرزمین قرار گرفته است .

 در گوشه این میدان کافه ای در فضای باز وجود داشت که به همراه موسیقی زنده به پذیرایی از شهروندان می پرداخت . تمامی کسانی که برای گرفتن سفارش و یا دریافت بها با مشتریان برخورد دارند همیشه چهره شادی از خود به نمایش می گزارند و برخورد صمیمانه ای دارند. عبور از خیابان های بسیار باریک با رعایت کامل دستورات چراغ راهنمایی صورت می گرد بطوری که غریبه ها راهم تبعیت از قوانین وا می دارد. در آنسوی میدان کلیسایی با رنگ نارنجی دیده می شود . در آن سوی خیابان مسیری که در دو طرف  و در میانش انواع مشاغل و مغازه ها فعالند. یک نمایشگاه هنر بومیان استرالیا هم بود که صنایع دستی و تابلو هایی در سبک منحصر به فرد به نمایش و فروش گذاشته شده بود. در مسیر چند نمایش خیابانی دیده می شد شخصی گویا از سیرک برای جذب مشتری آمده بود و به عملیات ژانگولر مشغول بود افرادی به خود را به رنگ نقره و برنز کرده و مثل مجسمه ایستاده بودند و در قبال سکه ای حرکت های غیر قابل پیشبینی می کردند. از آنجا فردا روز تولد دخترم هم هست به یک اسباب بازی فروشی جلب شدیم و خرید کردیم. با گذر از خیابان به میدان بریزبن رسیدیم معنی میدان با آن فلکه های تهران متفاوت است میدان ها اینجا فضای بازی برای زندگی و حرکت شهروندان پیاده است و اصولا شهر بر اساس حرکت پیاده طراحی شده و فضا های باز سرزنده را می توان از نزدیک لمس کرد فضاهایی که هر گوشه آن تو را به کشف خود جذب می کند حتی برای نمایش نام مکانهای شهری از تنوع پیروی می شود . گاهی یک میله گاهی یک مجسمه گاهی یک تیر اریب در زمین فرو رفته و حتی در روی زمین اسامی مکانها نقش بسته است.  صدای موسیقی توجه را به گوشه میدان جلب می کند یک ون ایستاده و شخصی در حال اجرای برنامه به شکل آموزش رقص است و عده ای بطور هماهنگ در کنار هم حرکات موزون دارند از پیرمرد بین شان هست تا کودک ! در بخشی دیگر فردی درحال تولید تابلو با افشانه های رنگی است. در یک تابلو جهت نما دیدم که پنج زبان از جمله عربی مسیر های رفت و آمد را نشان داده بود. چون تنها نبودم و رعایت همسفران مهم است گویی این فضا ها را مزمزه کردم ! شاید وقت دیگری بیایم و به درستی ببینم!

  • رضا شادمان فر
۲۸
اسفند
امروز روز ملاقات با جانوران زنده این منطقه است ! لذا به بزرگترین محل تجمع و نگهداری کو الا در جهان یعنی Lone Pine Koala Sanctuary  که از 1927  مشغول به کار است رفتیم. محوطه سرسبز و زیبایی است با درختان سر به فلک کشیده و رودخانه بزرگی که از کنارش به آرامی ادامه مسیر می دهد. و محل نمایش جانوران ویژه این منطقه است تعدادشان زیاد نیست ولی برای نمایش هریک یک سخنرانی 10-15 دقیقه ای به همراه نمایش حیوان از نزدیک بود برای سه نفر 80 دلار ورودی پرداخت شد که البته با کارت دانشجویی تخفیف هم داشت. در ورود با پرندگان زیبایی مواجه شدیم که در قفس بودند و بعد طبق برنامه ای که همراه بروشور داده شده بود راس ساعت 11:30 برنامه معرفی کو الا ، تمساح آب شیرین ، و نوعی پرنده گوشتخوار که تاکنون ندیده بودم و سری چون موش ولی بدون گوش داشت انجام شد سپس همه برای دست زدن و عکس انداختند با کو الا ها صف کشیدند. بعد از آن به نمایش جالب گوسفندان و سگ گله رفتیم. که نحوه هدایت گله گوسفند توسط یک سگ چالاک در هدایت به سمت آغل و صحرا به شکل جالبی نمایش داده شد و سپس نمایش چیدن پشم یک گوسفند را دیدیم که بسیار جالب بود! نمایش دیگر پرندگان شکاری بودند که از چند سانتی سرمان به سمت مربی شان حرکت و گوشت ها را می گرفتند. و عقاب سفید که موشی را در جلو چشمان مان درید ! دیگر ساکن این سرزمین پلاتیپوس بود که در آکواریوم بزرگ شیشه ای در اتاقک تاریک به ما معرفی شد و بعد از آن خطرناک ترین ایشان یعنی شیطان تاسمانی (Tasmanian Devils )  را از خواب بعد از ظهر بیدار کردند که با هیئتی سیاه و دندانهایی بزرگ فریادهای عجیب می کشید. در ادامه مسیر برای رفتن به میهمانی کان گرو ها به wombat  برخوردیم ( بولدوزر بیشه زار ) که همراه مربی خود بسیار سنگین از کنارمان گذشت . در محوطه بازی که برای بازدید از نزدیک کان گرو ها مهیا شده بود آرامش خاصی حاکم بود بطوری که اغلب ایشان روی علف ها دراز کشیده بودند و جنب و جوشی نبود مردم به راحتی به آنها نزدیک میشدند و غذای خاص ایشان که پاکتی دو دلار خریده بودند به ایشان عرضه می کردند. نیکا به همراه عمو حسابی با این حیوانات نازنین بازی کردند. تا امروز ندیده بودم که دخترم به هیچ جانور زنده ای اینقدر نزدیک شود. بعد از آن به محل غذا دادن به Lorikeet   ها رسیدیم پرنده های شبیه به طوطی ولی رنگارنگ و زیبا . کار به این شکل بود که در محل سکونت ایشان یک چرخ و فلک نصب شده بود در ارتفاع 7 متر که این پرنده ها با نشستن روی آن را به چرخش وا میداشتند و در مقابل یک تیر چوبی به شکل افقی قرار داشت که روی آن جای قرار گرفتن بشقاب های بود که مسؤول این قسمت غذای پرندگان را روی آنها می ریخت و بلافاصله پرنده ها به سوی ظروف هجوم می آوردند و شما می توانستید چوبی که زیر بشقاب بود را بگیری و آنها را جلوی صورت خود بیاوری و از نزدیک ببینی و اگر می پریدند با نگه داشتن بشقاب در ارتفاع دوباره عده جدیدی به سمت او می آمدند. نیکا بعد از مدتی بشقابی که خودش گرفته بود را به کودکان هم سن و سالش تعارف می کرد و قرض می داد و یا با دم حیوانات شوخی می کرد ... یکی از بهترین صحنه های بود که دیدم .
  • رضا شادمان فر
۲۷
اسفند

وقتی بیدار شدم فکر کردم در شمال کشور خوابیدم پنجره خیس از باران بود. شاید به همین دلیل بود که تا 9 در رخت خواب ماندم ! برای افتتاح حساب و بازدید از یک مرکز خرید و اپل استور به مرکز خرید wolesworth رفتیم. در راه از دانشگاه گریفیت عبور کردیم که در دل جنگل مونت گراوات قرار گرفته است و بسیار زیباست .

در ادامه مسیر به شفافیت دید در اینجا فکر می کردم و اینکه چطور نمای خانه ها ساده ولی غیر هم شکل و متنوع هستند و هیچ نقص ( ترک ، ریختگی ، رنگ پریدگی یا لکه در آنجا دیده نمی شود ) خیابان ها خلوت هستند ( ساعت 12 ظهر است ) قیمت بنزین در هر پمپ بنزین متفاوت است ! قواعد راهنمایی به دقت رعایت می شود.

وقتی دیروز باتری موبایل تمام شد مصمم شدم برای تهیه یک شارژر همراه اقدام کنم در مرکز خرید برای سهولت کار من و علی از صدرا و نیکا جدا شدیم و به سمت اپل استور حرکت کردیم چند مدل بود ولی علی معتقد بود مدلی که انتخاب کردی در جای دیگر به قیمت ارزان تر می توان خرید. از دیگر دست آورد ها این بود که با ثبت تغییر آدرس موبایل قابلیت شارژ Appstore  فراهم شد و برای اولین بار آن را به اندازه 20 دلار شارژ کردم. یکی از فروشندگان غذا در فود کورت مرکزی کباب ترکی سرو میکرد که تابلو حلال هم داشت یک پرس آن ما را سیر کرد و قدری هم همراه آوردیم !

شام هم خوراک مرغ داشتیم که باز هم صدرا خانم شاهکار کرد. رابطه دو جاری خوب است صدرا از میوز خوشش آمده و با هم گرم گرفته اند معمولا بعد از صرف شام اجازه نمی دهد که صدرا دست به چیزی می زند و می گوید شما آشپزی کردی و تمیزکاری با من است ! بعد شام چای و باقلوا به راه است و تماشای اپل تی وی و بخشی از شبکه نسیم که در هارد همراه داشتم !

نگرانم برای اموری که در تهران نیمه کاره مانده و درسهای که آورده ام که بخوانم .

  • رضا شادمان فر
۲۶
اسفند

برای بازدید از موزه به west bank  رفتیم به را حتی جای پارک پیدا نمی شد در اینجا پارک کنار خیابان اصلا معنا ندارد و هزینه پارک خودرو هرچه به مرکز شهر نزدیکتر می شوید گران تر است ! این باعث شد تا خودرو را کمی دورتر پارک کنیم و در کنار رودخانه بریزبن کمی قدم بزنیم که این هم تجربه فوق العاده ای بود پیاده راه فوق العاده زیبا بود مسیری سبز پوشیده شده از اقاقیای سرخ در کنار منظره ساختمانهای بلند که در آن سوی رودخانه خودنمایی می کردند در مسیر یک هدیه از کشور نپال مارا به خودش جلب کرد ساختمان معبدی چوبی به یادگار از نمایشگاه ملل که سالها پیش در این جا برپا بوده است. در ادامه مسیر برای عبور از خیابان از پلی گذشتیم که بسیار عریض بود و من را به یاد POD  در شهر های پیشرفته انداخت ( توسعه پیاده محور ) و در ادامه پل به ورودی paly house  و بعد از آن museum  ختم می شد . موزه از چهار بخش و طبقه تشکیل شده بود و فقط بخش علوم آن برای بازدید نفری 15 دلار هزینه داشت. طبقه پایین برای کودکان طراحی شده بود و آموزشهایی شامل آشنایی با حیوانات و مصرف انرژی داشت به این شکل که روی پدالی قرار می گرفتی و هرچه قدر که با چرخاندن آن انرژی مصرف می کردید می دیدید لامپی روی دیوار زیر یکی از تصاویر وسایل خانگی روشن می شد و نشان میداد هریک از وسایل خانگی چه میزان انرژی مصرف می کنند ضمنا می توانستید آنها را باهم  مقایسه کنید. طبقه دوم که برای بچه ها جذاب بود موزه علوم بود از بدن انسان گرفته تا قوانین فیزیک بازی هایی طراحی شده بود و اتفاقا همزمان با حضورما یک گروه دانش آموز هم برای بازدید آمده بودند و سرو صدایی برپا بود!

طبقه سوم به تاریخ طبیعی و موجودات منقرض شده این منطقه اختصاص داشت مجموعه بزرگی از جانوران خشک شده و اسکلت دایناسورها و ...  ( فراموش نکنم که در دالان ورودی در بالای سرمان سه وال ( خانواده ) در اندازه های واقعی معلق بودند و صدایی هم از آنها هر از گاهی تولید می شد )

در طبقه چهارم جغرافیا و تاریخ انسانی به نمایش گذاشته شده بود نحوه زندگی و فرهنگ اب ارجینال ها که ساکنین اولیه این منطقه بودند و همچنین آثار به جا مانده از قهرمانان ورزشی و شخصیت های فرهنگی و سیاسی

نیکا آنقدر بازی کرده بود که به محض خروج از موزه در بغل من خوابش برد! برای نهار برادرم ما را با مجموعه رستوران های Nandos  آشنا کرد که مرغ را به شکل ویژه ای طبخ می کردند و معروفند به این که به شیوه حلال این کار را می کنند. یک مرغ کامل به همراه سیب زمینی سرخ شده با ادویه تند در حدود 20 دلار هزینه داشت ولی واقعاً طعم خوبی داشت . جالب اینکه پسر جوانی که پشت پیشخوان سفارش می گرفت بسیار خوش مشرب بود و در دو سه جمله ای که بین ما رد و بدل شد چند شوخی  صمیمانه مهمان شدیم و این نکته را تا الان در حداقل سه فروشنده جوان دیدم که اگر سوالی می پرسیدی که نمی دانستند واکنش شان این بود : It is a good question ! و سعی می کردند جوابی پیدا کنند ، بپرسند ، محصول را بررسی کنند یا سکوت کنند !

غیر ممکن است که به جهتی نظر کنی و چشم بادامی ها را نبینی حتی در تابلو های فرودگاه زبان دوم چینی بود !

وقتی رسیدم صدرا خانم مشغول به تهیه ماکارونی شد. نیکا از خواب بیدار و من به خواب شدم ! و انصافاٌ یکی از ماکارونی های ته دیگ دار عالی از کار در آمد به طوری که خانم برادر که حدود ساعت 7 رسید شگفت زده شد و یک وعده قبل از ما که حدود ساعت 4 غذا خورده بودیم و یک وعده هم همراه ما سر سفره نشست !

بعد از شام با مرور هارد دیسکی که همراهم آورده بودم تقریبا اتفاقی فیلم رسوایی آقای ده نمکی را دیدیم ! نیکا دوست داشت دایم با خانم برادرم بازی کند و او هم بسیار بجوش است ولی ما می فهمیم که باید دخترمان را کنترل کنیم و به ایشان کمی اجازه استراحت و انجام کارهایش را بدهیم و این گاهی با بد اخلاقی نیکا ختم می شود. 

  • رضا شادمان فر
۲۵
اسفند

اینکه ساعت موقعیت را نداشتم و جهت حرکت زمین و هواپیما و صف طولانی دستشویی هواپیما باعث شد که به نماز صبح نرسم !  نهایتا ساعت 6:40 به فرودگاه بریز بن رسیدیم و باز هم نیکا خواب بود و باید بغلش می کردم مسیر ورود به فرودگاه تا دریافت چمدان ها خیلی طولانی و نیکا که خیلی سنگین بود. برای تایید پاسپورت نیکا کمی معطل شدیم و همچنین پیدا کردن صف بازدید بار برخورد پرسنل امنیتی و گمرک فرودگاه خیلی صمیمانه بود مخصوصا جایی که باید داخل چمدان ها را وارسی می کردند و اصلا نیاز به آن نشد ( یک سگ سیاه تمام شان را بو کرد ) حتی پرسیدند که آیا از سگ می ترسید یا نه و هدایت مان کردند به کمی دور تر !


برخورد اول

علیرضا و خانمش با دیدن ما به طرفمان آمدند علی شلوار کوتاه و تی شرت پوشیده بود و خانمش پیرهن ساده و شلوار ( چون باید در سر کارش حاظر می شد ) اول ایشان را رساندیم و بعد چون صدرا خسته بود تصمیم گرفتیم بریم خونه هوا مرا یاد جزیره کیش انداخت با این تفاوت که همه جا پر از پوشش گیاهی است. و نظافت و نظم کاملا به رخ می آید تا جایی که ممکن است المان های مزاحم از دیدرس حذف شده اند در مسیر به خانه که در حومه مسکونی واقع است اصلا تابلو تبلیغاتی ندیدم خانه ها ویلایی یک طبقه یا دوبلکس و همگی حیاط سبز دارند و هرخانه صندوق نامه به ابتکار خود ساخته است که می توان نمایشگاهی از آنها برپا کرد.

بعد از استراحت برای خرید مایحتاج به ویژه گوشت ، علی رضا ما را به یک قصابی حلال برد که توسط یک افغانی مدیریت میشد. بعد به مرکز خریدی رفتیم نهار ماهی خوردیم و سالاد اولین برخورد نزدیک با ساکنین کم لباس جزیره بود ! که عادت نداشتیم اما نکته جالب این است که کسی اصلا به دیگری نگاه نمی کند مثلا صدرا که حجاب دارد اصلا تفاوتی با دیگران در برخورد و تعاملات ندارد و احساس امنیت ویژه ای حس می شود.

عصر بود و به مرکز شهر رفتیم تا فامیل جدیدمان را از محل کارش برداریم شهر خلوت نیست ولی ساکت است ! مسیر برگشت ترافیک روانی دارد از بعد از ظهر گرسنه نبودم ولی بچه ها بودند در رستوران مک دونالت فقط سیب زمینی برای ما قابل خوردن بود و من فقط قهوه خوردم ! نیکا کم کم با زن عمو اخت شده بود و ایشان هم برای بازی کردن با او دل می داد چیزی نگذشت که زن عمو زن عمو کلام غالب نیکا بود و دقایقی در وسایب بازی بیرون رستورن با هم بازی کردند بدون اینکه زبان هم رو بفهمند ( همدلی از همزبانی خوش تر است ) بعد شام برای خرید مایحتاج سوپرمارکت وستفیل رفتیم خرید شیر و ماست و زیتون و نان و ... تقریبا برای یک هفته 170 دلار هزینه شد ! 

  • رضا شادمان فر
۲۴
اسفند

نیکا برای بیدار شدن مقاومت میکرد بطوری که صبحانه هم نخورد ! و دایم بغل ما بود ! با ورود به اتوبوسی که مسیر طولانی از هواپیما به فرودگاه را سرویس می داد کیسه ای را که تنقلات و بالش سفر من را حمل می کرد مفقود شد که وقتی روی اقیانوس هند بودیم فهمیدم !

در فرودگاه دبی حدود یک ساعت و نیم گشتیم : اجابت مزاج و بررسی فروشگاه ها و بازی نیکا در بخشی که برای بازی کودکان ( با دو کودک آفریقایی ) تجربه جدیدی برای همه ما بود چهره های عجیب و غریب از همه ملیت ها و تجربه گشتن و خرید کردن به زبان انگلیسی !

اما A380  کمی بهتر و راحت تر بود و سرویس خوبی هم داشت ! مخصوصا نیکا که با بازی های متنوع و کارتن های نمایشگر جلو صندلیش حسابی مشغول شده بود ! 

  • رضا شادمان فر