بهطورکلی در نظام برنامهریزی و توسعه با طیف وسیعی از رویکردها برای مدیریت و برنامهریزی سکونتگاههای انسانی مواجهیم که در دو سر این طیف میتوان به دو الگوی کلی اشاره کرد. یکی بر جزماندیشی و مدیریت اقتدارگرایانه و تمرکز قدرت تأکید دارد که محصول خردگرایی و اثباتگرایی است (Gibert and Segard,2015; Newsome,2009). این الگو به نام جامع عقلایی شناختهشده که بر تسلط نخبگان (بهویژه مهندسان) در عرصه اداره شهرها تأکید دارند. درحالیکه سایر ذینفعان شهر دخالتی در برنامهریزی ندارند. این شیوه بهویژه در جوامعی که مراحل توسعه را بهویژه در بعد اجتماعی طی نکردهاند به دلیل عملگرایی، تحرک سریع و دستیابی به نتایج فوری بر مبنای اصول جهانشمول منطق و ایجاد تغییرات یکباره در فضا، از مطلوبیت و رواج برخوردار است. اما جوامعی که مراحل توسعه را طی نمودهاند و با ناپایداری تغییرات حاصل از تصمیمگیری و برنامهریزی آمرانه و از بالابهپایین مواجه شدهاند، آموختهاند که ماهیت شهرها و زندگی جمعی انسانها بسیار پیچیدهتر از آن است که در نظریههای شهرسازی نوگرا ترسیم شوند. ایشان شهرها را بزرگترین کانون زندگی اجتماعی انبوه انسانها به شمار میآورند و بنابراین هرگونه برنامهریزی و مداخله در آنها را بدون مشارکت و همکاری جمعی ذینفعان ناموفق میپندارند. امروزه نظریههای جدید سیاسی و اجتماعی (آنتونی گیدنز، یورگن هابرماس، رابرت نازیک) بر کاهش تمرکز و افزایش نقش نهادهای غیردولتی در اداره شهر و زندگی اجتماعی استوار است. برایناساس جنبش فرا نوگرا، مبانی شهرسازی نوگرا را به چالش کشیده است.
در اواخر قرن بیستم، سلطه مدرنیستی علم و عقل مورد چالش قرار میگیرد. در عرصه سیاستگذاری عمومی، در هر دو مرحله فرایند تصمیمگیری و نتایج آن سرخوردگی روزافزونی دیده میشود. در این دوران برنامهریزان مورد آماج اعتراضهای مردمی قرار میگیرند چرا که آنان پی بردند که برنامهریزی نه کاری فنی و روششناسانه که کاری سیاسی و خدعهآمیز است. مردم که در ابتدا قائل به پشتیبانی خرد و دانش فنی از تصمیمات برنامهریزی بودند، با زیر سؤال رفتن خرد تخصصی، تصمیم میگیرند نقشی پررنگتر از تماشاچی صرف داشته باشند و به دنبال سهمی در فرایند برنامهریزی هستند. با انحلال مرزهای یقین، مفاهیم شهروندی فعال و مشارکت عمومی از نو متولد و دموکراسی فراگیر جانشین دموکراسی نمایندگی میشود. در همین دوران است که لزوم مداخله ذینفعان در پروژهها مورد تأکید قرار میگیرد و طرحهای شهری نیز از این قاعده مستثنی نبودهاند چنانکه اصطلاحاتی همچون شریک، بازیگر و سردسته با معانی مشابه در مورد ذینفعان طرحهای شهری مطرح شده است(گلزاری، ۱۳۹۲).
شهروندان برای مشارکت در فرایند توسعه شهر نیاز به نهادهایی اجتماعی در مقیاسهایی خردتر، یا بهعبارتدیگر نهادهای خرد مقیاس محلهای دارند، و به همین دلیل ایجاد نهادهای اجتماعی در مقیاس محله ضرورتی است که باید به آن پاسخ گفت. پژوهشهای مرتبط نشان داده که نهادسازی و ظرفیتسازی نهادی در سطح محله و عملیاتی ساختن این مهم در مدیریت و برنامهریزی محلهای در درون شهرها و بهویژه کلانشهرها، اولین و بلکه اساسیترین گام در بنیان نهادن مدیریت محلهای کارآمد به شمار میآید (کاظمیان و دیگران، ۱۳۹۲؛ لاله پور، ۱۳۹۶). از طرف دیگر، مدیریت محلهای در درون شهرها میتواند بهعنوان سیاستی مهم در راستای استفاده از ظرفیتها و پتانسیلهای متعددی که اجتماعات محلی درون شهرها از آن برخوردارند، به کار رود؛ چرا که مدیریت محلهای نزدیکترین سطح مدیریتی به مردم و شاید اصلیترین سطحی باشد که میتواند دانش و تجربه عملی مردم را در راستای توسعه شهری به کار گیرد.